نام هر سه برادر «محمد» بود / محمد بروجردی را «میرزا» صدا میزدند
تاریخ انتشار: ۱۷ خرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۹۲۶۲۲۹
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب_ زینب رازدشت: شهید محمد بروجردی متولد شهرستان بروجرد و از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دوران جنگ بوده است. او در جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۲ بر اثر برخورد خودرو حامل وی با مین، در جاده مهاباد به نقده به شهادت رسید.
بخشی از زندگی او در کتاب «مسیح کردستان» نوشته نصرت الله محمودزاده و چند کتاب دیگر منتشر شده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
* محمد بروجردی را به ما معرفی میکنید؟
محمد هم مثل ما در روستای «دره گرگ» متولد شد و تا سن شش سالگی او آنجا زندگی میکردیم تا پدرمان فوت کرد و مادر تصمیم گرفت به تهران مهاجرت کنیم و به تهران آمدیم.
*چند فرزند هستید؟
ما سه برادر و دو خواهر بودیم که محمد شهید شد و حالا دو برادر و دو خواهر هستیم.
* در کدام منطقه تهران سکونت داشتید؟
در یکی از محلههای جنوب تهران، خانهای اجاره کردیم. محلهای که در رشد من و خواهر و برادرانم نقش زیادی داشت، محلهای بود میان میدان قیام (میدان شاه سابق) و چهارراه مولوی. ما سه برادر بودیم که نام هر سه ما محمد بود، اما دوستان و اهل محل و خود ما شهید محمد بروجردی را میرزا صدا میکردیم. این بخش را میتوانید در فیلم «غریب» ببینید که همسرش هم او را میرزا صدا میکرد. البته شاید سرنوشت چنین رقم زد که از همان زمان او را میرزا صدا کردند.
برادر بزرگ ترم سرکار میرفت و دست رنجش را برای مان میآورد. مادرم تلاش میکرد تا امور خانواده بگذرد، در مقطعی هر چه سعی کرد محمد را همراه برادر بزرگ ترم سر کار بفرستد تا قدری کمک خرج خانواده باشد، نتوانست. در آن مقطع اسفنجهای بزرگی را میآوردند و تکه تکه میکردند تا برای شستن ظرف به همسایهها بفروشند.
محمد اسفنجها را پشت در میگذاشت و بیرون میرفت و پس از آمدن میگفت که نتوانسته آنها را بفروشد. ما بعدها متوجه شدیم و او گفت این کار را دوست ندارد که اسفنج بفروشد. پس از گذشت چند سال ما سه برادر در مغازهای واقع در دروازه شمیران، خیابان قائدی که متعلق به یک مرد یهودی با نام «پیکر» مشغول کار شدیم؛ تشک دوزی و فروش فنرهای مبل و….
محمد از حدود دوازده سالگی وارد این کار شد و به نظرم دگرگونی او در همان مغازه رقم خورد که در ادامه خواهم گفت. زمان شاه بود و با هم سینما میرفتیم، گاهی در بعضی سینماها دو سه فیلم اکران میشد و ما همه آنها را تماشا میکردیم تا جایی که برادر بزرگ ترمان از ما کلافه میشد.
یک بار که محمد در مغازه همین آقای پیکر یهودی نماز میخواند، فردی به اسم امینی یا یمینی که حدود ۵۰ ساله بود، به عنوان مشتری وارد مغازه شد، روی صندلی نشست و وقتی نماز محمد تمام شد، رو به او کرد و گفت: نماز خواندن در ملک جهود اشکال دارد، نمازت را آن طرف چهارراه در مسجد فخرآباد بخوان و برای نماز مغرب به مسجد آقای مجتهدی برو. از آن وقت، ظهرها به مسجد فخرآباد میرفت و نمازش را آنجا میخواند و بعد از نماز مغرب و عشا پامنبری آیت الله مجتهدی شده بود. این روند ادامه داشت و او در همین مسجد با افراد بسیاری آشنا شد.
محمد یک موتور داشت که عصرها با آن به سمت خانه میرفتیم. آن مقطع منزل ما سمت اتابک و مسگرآباد بود.
* شما که در خیابان مولوی زندگی میکردید، چرا مسگرآباد؟
در مقطعی از زندگی به مسگرآباد رفتیم؛ چون در پی آشنایی محمد با برخی افراد مسجدی، جلسههایی برگزار میشد که باید دور از چشم مأموران و در منطقه ناآشنا میبود.
* چه جلسههایی؟
جلسه قرآن، در این جلسهها درباره مساله سیاسی و اتفاقهایی که در آن مقطع رخ میداد، صحبت میکردند. صحبت از کسانی میشد که شهید شده بودند، مثل آیت الله غفاری. در آن مقطع حضرت امام خمینی (ره) چیزهایی گفته بود که در آن جلسهها درباره اش حرف میزدند.
وقتی محمد ۱۶ سال بیشتر نداشت، در اتوبوسی نشسته بوده که به سمت پایین شهر میرفت. از مرد میانسالی پرسید از چه کسی تقلید میکند؟ و مرد پاسخ داده بود. محمد به آن مرد گفته بود از آیت الله خمینی تقلید کنید. راننده اتوبوس انگار ضربهای به سرش خورده باشد، ترمز شدیدی کرده بود و به محمد گفته بود از اتوبوس پیاده شو تا ما را با هم نبرده اند.
یک بار که محمد در مغازه همین آقای پیکر یهودی نماز میخواند، فردی به اسم امینی یا یمینی که حدود ۵۰ ساله بود، به عنوان مشتری وارد مغازه شد، روی صندلی نشست و وقتی نماز محمد تمام شد، رو به او کرد و گفت: نماز خواندن در ملک جهود اشکال دارد، نمازت را آن طرف چهارراه در مسجد فخرآباد بخوان و برای نماز مغرب به مسجد آقای مجتهدی برو. از آن وقت، ظهرها به مسجد فخرآباد میرفت و نمازش را آنجا میخواند و بعد از نماز مغرب و عشا پامنبری آیت الله مجتهدی شده بود. این روند ادامه داشت و او در همین مسجد با افراد بسیاری آشنا شد.
این روند ادامه داشت و دانش و اندوختههای شهید بروجردی روز به روز بیشتر میشد و از همان زمان با صاحب مغازه زاویه پیدا کرد و در نهایت ما سه برادر از آن مغازه بیرون آمدیم.
وقتی محمد ۱۶ سال بیشتر نداشت، در اتوبوسی نشسته بوده که به سمت پایین شهر میرفت. از مرد میانسالی پرسید از چه کسی تقلید میکند؟ و مرد پاسخ داده بود. محمد به آن مرد گفته بود از آیت الله خمینی تقلید کنید. راننده اتوبوس انگار ضربهای به سرش خورده باشد، ترمز شدیدی کرده بود و به محمد گفته بود از اتوبوس پیاده شو تا ما را با هم نبرده اند محمد بروجردی پس از آن در مغازه فردی به نام اکبر قانع در حوالی چهارراه سیروس مشغول کار شد، و در آن مغازه به کار تشک دوزی پرداخت. این مغازه را به واسطه دوستانش پیدا کرده بود.
مدتی بعد «آقا احد» از دوستان محمد که در مأموریتی که شهید به او داده بود، تصادف میکند. در آن مقطع شهید به دلیل آنکه پولی نداشت، هشت هزار تومان از صاحب کارش رأی مداوای آقا احد قرض میگیرد. صاحب کار شهید یعنی آقای قانع مخالف سرسخت فعالیتهای شهید بود و یک بار در گفت وگویی به او میگوید بروید به جهنم. پس از انقلاب شهید بروجردی هشت هزار تومان را به صاحب کارش پس میدهد، آقای پول را نمیگیرد. اما محمد میگوید این پول قرض بود و باید پس بدهم.
پیش از انقلاب فشارهایی به محمد میآمد؛ علاوه بر او چند کارگر دیگر هم در آن مغازه کار میکردند و سر فعالیتهای محمد، گاهی با هم برخورد میکردند. پس از مدتی او از مغازه خارج میشود و در مقطعی در بخشی از منزل خاله ام به کار تشک دوزی مشغول میشود.
یکی از افراد تأثیرگذار در زندگی او شوهرخاله مان بود که با فعالیت او در منزل خاله، به هم نزدیک شدند. چند بار ساواک به آنجا رفت، اما چیزی پیدا نکرده بودند.
* محمد بروجردی در نزدیکی انقلاب چه میکرد؟
محمد مقطعی در فاز سیاسی بود و روی بسیاری از بچهها کار میکرد. پس از مدتی که از مغازه آقای اکبر قانع بیرون آمدیم، به سوریه و فلسطین رفت تا دورههای نظامی را آموزش ببیند، قصد داشت پس از فاز سیاسی، وارد فاز نظامی شود.
سفر او چندان طول نکشید و سریع برگشت و زمانی که از او علت را پرسیدیم، پاسخ داد که من از این مسیرها (تفکرهای تودهای) ترسیدم و هراس دارم که وارد مسیرهای دیگری شوم؛ من فقط حضرت امام خمینی (ره) و راه او را میشناسم.
عدهای از آنها در آن آموزشها حضور داشتند و در دورهای به کسانی مثل محمد میگفتند «جوانان فتوایی» و به همین دلیل آنها را از خودشان طرد میکردند. وقتی به ایران بر میگردد، ساواک او را به مدت شش ماه در زندان سوسنگرد بازداشت و شکنجه میکند. همزمان مادرم با برادر بزرگ ترم سفری به آنجا میکند و با آنکه یکدیگر را ندیده بودند تا حرفشان را یکی کنند، در بازجویی ساواک حرفشان یکی بود. به همین دلیل آزادش میکنند.
محمد سربازی نرفته بود، او را تحویل ارتش دادند و او در دو سال سربازی اش در ارتش، هر کاری از دستش برمیآمد، برای بیدار کردن افسران در هر رده نظامی انجام میداد. در ارتش دوستان زیادی پیدا کرده بود و شاید زمینه برخی عملیاتها در کردستان میان سپاه و ارتش همین بود و این هماهنگیها میان سپاه و ارتش به دلیل آشنایی او با دوستان ارتش بود.
فردی به نام آقای بوذری نقش مهمی در مسگر آباد و اتابک برای بیدار کردن مردم به واسطه قرائت قرآن و انتقال پیام امام خمینی (ره) و دیگر شخصیتهای دیگر انقلاب داشت. او چندسال بعد از انقلاب به رحمت خدا رفت.
* محمد بروجردی پس از آنکه دوره سربازی اش را در ارتش گذراند، چه کرد؟
مبارزه سیاسی را آغاز کرد و به مبارزه نظامی رسید. به همراه دوستانش کافه خانسالار آمریکاییها را که عشرت کده آمریکاییها بود، همراه مینی بوسی از مستشاران آمریکایی با نارنجک منفجر کرد.
اما در عین حال روزی به محمد بروجردی خبر میدهند در پادگان لویزان بمب گذاشتهاند، پادگانی که ارتشیها هم در آن مستقرند. با فرانسه تماس میگیرد و از امام خمینی (ره) کسب تکلیف میکند. امام مخالفت میکند، به همین دلیل محمد به هر شکلی تلاش میکند وارد پادگان لویزان شود و بمب را خنثی کند، بدون آنکه کسی متوجه این قضیه شود. این روند ادامه مییابد و به انقلاب ختم میشود.
* گفتید محمد بروجردی پس از آنکه برای نماز ظهر و مغرب به مسجد رفت و پای منبر آقای مجتهدی بود، نگاهش تغییر کرد. چرا مسجد این اثر را بر او گذاشت؟
مسجد پایگاه بود و هر فردی از حکومت شاه دل چرکین بود به مسجد میآمد و علیه شاه فعالیت میکرد و دانش دینی و اجتماعی اش به روز میشد. امروز رسانهها این نقش را برعهده گرفتهاند و هر فکری را به افراد انتقال میدهند، شاید به همین دلیل مسجد نقش پایگاهی خود را از دست دادهاند و نیازی نمیبینند کاری انجام دهند، در حالی که مسجد میتواند در رشد افراد تأثیرگذار باشد.
* آقای پیکر چه شد؟
بعد از انقلاب فرار کرد و از ایران رفت. رانندهای به نام آقای نجات داشت که به نظرم یک اسم صوری بود. نجات وانت ژیانی داشت که تشکها و ابرهای آن را جا به جا میکرد. بعد معلوم شد که رابط ساواک با آقای پیکر بود.
کد خبر 5804204 زینب رازدشت تازکندمنبع: مهر
کلیدواژه: شهید محمد بروجردی امام خمینی فلسطین شهید بروجردی کتاب و کتابخوانی معرفی کتاب امام خمینی انقلاب اسلامی ایران انتشارات سروش خبرگزاری مهر ایران تهران انتشارات انقلاب اسلامی انتشارات راه یار سالروز رحلت امام انتشارات کانون پرورش فکری رونمایی کتاب انتشارات کتاب جمکران روند ادامه محمد بروجردی همین دلیل برادر بزرگ امام خمینی آن مقطع نماز مغرب آقای پیکر آیت الله جلسه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۹۲۶۲۲۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
چرا قالیباف باخت؟ چه شد که پاجوشها چنارها را کنار زدند؟
خبرها حاکی از تلاش پاجوشها برای دور دوم انتخابات است. به گزارش شرق، یکی از فعالان جوان نزدیک به پاجوشها که قبلا هم در دفتر سعید جلیلی مشغول به کار بود، در توییتی نوشت: «مسیری که با پیروزی در انتخابات دور اول مجلس شورای اسلامی آغاز شد، ادامه پیدا خواهد کرد. تغییر ریاست و ترکیب هیئترئیسه مجلس و در ادامه آن اصلاح آییننامه داخلی، تا حد زیادی میتواند مسیر تحول را هموار کند. کار بزرگی که شروع شده باید به سرانجام برسد». در عین حال نشانهها حاکی از عقبنشینی شورای ائتلاف (شانا) در مقابل اَمنا (لیست پاجوشها) است. سخنگوی شورای ائتلاف دو ماه بعد از شکست انتخاباتی در مقابل رسانهها حاضر شد و از استراتژی ائتلاف با کاندیداها سخن گفت. آنها نمیتوانند برای دور دوم تهران یک لیست کامل ارائه کنند و مشکل از جایی آغاز میشود که در دور اول استراتژی آنها «اشتراک صفر» با سایر لیستها بود. اما حالا عقبنشینی کردند. در چنین وضعیتی باخت قالیباف و تیم او در انتخابات به نظر حتمی است. چرا قالیباف بازنده شد؟ قالیباف در اسفند ۱۴۰۲ باخت. او باخت، چون به مشارکت حداکثری باور نداشت؛ درست مانند سایر اصولگرایان. آنها سبد رأی را روز به روز خالیتر میخواهند. به انواع مختلف تلاش میکنند تا مردم از صندوق رأی دلزده و افسرده شوند. این بازی البته بیشتر مربوط به تهران است نه شهرستانهای دیگر. فقط در تهران است که آنها میدانند از یک سبد رأی حداقلی ۸۰۰ هزارتایی برخوردارند. رأیی که البته این انتخابات نشان داد به خاطر پراکندگی و اختلاف در میان آنها و ناکارآمدی دولت، به ۶۰۰ هزار رأی کاهش یافته و از طرف دیگر آرای باطله را افزایش داده است. در صورتی که قالیباف (و مجموعه اصولگرایان) برای مشارکت حداکثری تلاش کرده بودند، اینگونه به راحتی حذف نمیشدند. اگر فضای رقابتی شکل گرفته بود، صدای «پاجوشها» مانند همیشه به خاطر اندکبودن نمیتوانست خودنمایی کند. رأی آنها به چشم آمد، چون اکثریت در صحنه حاضر نبودند. بازنده این وضعیت هم همان بانیان اصلی شکلدادن چنین وضعیتی در انتخابات هستند. در نهایت انتخابات دور دوم تهران در چنین شرایطی سرد و بیرمق برگزار میشود. اصلاحطلبان هیچ گزینهای در انتخابات دور اول نداشتند. حتی روزنهگشاها هم هیچ گزینهای برای این دور از انتخابات ندارند. طبیعتا حاضر نخواهند بود برای راهنیافتن جریان «پاجوشها» به مجلس، برای قالیباف و تیمش کمپین انتخاباتی تشکیل دهند. بدنه اصلی اصولگرا که رأی تکلیفی میداد هم یک بار در اسفند دست به شناسنامه برده و این بار به خاطر بیرمقبودن فضا کمتر پای صندوق رأی حاضر میشود. اما از میان رأیدهندگان متصلب «جریان پاجوش»، اگر نیمی از آنها هم پای صندوق رأی حاضر شوند، بار دیگر پیروزی چشمگیری علیه «چنارها» رقم خواهد خورد. این پیروزی البته مقدمهای است برای رسیدن به کرسیهای اصلی در کمیسیونها و هیئترئیسه مجلس. کانال عصر ایران در تلگرام